محل تبلیغات شما

دلم برات تنگ شدهدلم برات تنگ شدهدلم برات تنگ شدهدلم برات تنگ شده

چرا هرجا رو میبینم تویی؟ چرا باورم نمیشه که رفتی؟چرا یادم نمیره تو رو؟ کجایی سعید؟


رفلاکس معده دارم.از دیشب تا حالا .اعصابم خردهتازه الان فهمیدم باید برای دریافت کتابم پول بریزم دوباره .اوف خسته ام.نا سلامتی دو روز پشت هم مرخصی گرفتم که ریکلس کنم ولی انگار فایده نداره.خدا کمکم کنه

از در و دیوار برام خواستگار می باره.بچه های مدرسه ام اصرار دارن منو به عک و فامیلاشون شوهر بدن،مامان میگه رد نکن.شاید بینشون گزینه های خوب باشه.میگم به ازدواج فکر نمی کنم.حرف زور توی کتم نمیره.مسئولیت پذیر نیستم.نمی خوام گیر یکی مثل بابام بیفتم.من می ترسم .

گاهی وقتا به این نتیجه می رسم قوی بودن به منزله ی نترس بودن نیست.اتفاقا ادم قوی هم باید بترسه.باید گریه کنه باید جا بزنهچون اینجوری می تونه برای مدت بیشتری مقاومت کنه.می دونی .نباید از آدم قوی های زندگیمون انتظار آدم آهنی بودن یا سوپر منو داشته باشیم.یادمون باشه اونا هم آدمن و دلشون می خوان بعضی وقتا حمایت بشن.جا بزنن و یا حتی از همه چیز فرار کننمن ازینکه ترسو ام خجالت نمی کشم دیگه

.می شنوی؟صدای بهار نزدیکه دیگه زمستون تموم شد.دیگه سرسبزی و زندگی فرا رسیده.فردا توی مدرسه می خوان آش چهارشنبه سوری بپزن .به مامان گفتم یه کاسه بزرگ برام جدا کنه   .

دوست من!تقلا نکن که زودتر از زندگی ای که داری خلاص بشی.امید وار نباش و آرزو نکن هرچه زودتر این روزات بگذرهچرا که همین دقیقه هایی که سپری می کنی جزیی از زندگی و عمر توعه.جزعی از خاطره فردا که می تونه تلخ یا شیرین باشه.

تصمیم گرفتم به جای خرید لباس عید برای خودم برای چنتا از بچه های نیازمند مدرسه چیزی بخرمبیشتر از لباس نیازمند حال خوب درونمم.

با اجازه


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها